مادر‌Mo

ساخت وبلاگ

 میگفت :من آخرین عروس بودم ،بدون هیچ دلیلی  تو سرم میزد ومیگفت خاک تو سرت:|

چند باری خوابم برد ،نتونستم برای همسرم چایی درست کنم ،از سماور اونا چایی ریختم ،با کلی اخم منو از کارم پشیمون کرد

میگفت سالها بعد که مستقل شدیم وقتی خونشون میرفتیم باید جلوی در بچه رو خودم بغل میکردم چون اگر بچه ها رو تو بغل پدرشون می دید ناراحت میشد ...

و...


حالا که من عروسش شدم خیلی درک بالایی داره و از تمام بچگیام با خوش اخلاقی گذشت میکنه...


اخلاق بد دیگران شما رو میسازه ...

صبور باشید...



پیوست

منِ مُبهم حــاضر...
ما را در سایت منِ مُبهم حــاضر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2zedfagirla بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 18 ارديبهشت 1398 ساعت: 2:36