درلحظه

ساخت وبلاگ

 

 

همیشه تو گذشته م زندگی میکردم 
بنظرم گذشته خیلی شیرین تر از چیزی بود که الان درونشم،
شاید یکی از دلایلش این بود که لذت بردن در لحظه رو یاد نگرفتم ،
همیشه حسرت گذشته واتفاقهای نیوفتاده رو خوردم ...
واز اونجایی که خیلی تو دارهستم بیشتر حرفهامو به کسی نزنم که کمکم کنه اینقدر در گذشته غرق نشم 
..
برای ما آدمها خیلی سخته نگاهمونو رو عوض کنیم یک جور دیگه نگاه کنیم ...
مخصوصا برای من که همیشه از کل کل وانتقاد میترسم وتپش قلب میگرفتم...

 

اما حالا من ، منِ مُبهم خواستم همه چیزو رو خودم تجربه کنم ،نذاشتم بخاطر ترسهام کسی کمکم کنه
واین بزرگترین اشتباه هر شخصیه که سفت وسخت سر عقایدش بمونه حتی اخلاقهاش...

ته انتقاد از من یا نشنیدن وادامه اشتباهاتم بود یا دعوا وتهشم به گریه ختم میشد....

اما حالا گوش میدم ،گوش میدم به هرچیزی که منو میسازه ...
خاطرات از دور ودر ذهن وتخیل قشنگه
 اگر یقشو بگیری بیرون بیاریش عادی میشه ،
عادی که بشه دیگه لذت بخش نیست ...
مثل گلهای بهار نارنج اردیبهشتی  پایگاه چهارم شکاری 
 مثل بوی تنها نون بربری منطقه و...هزار چیز دیگه که 
ندارمشون اما هنوز فکرش برام لذت بخشه..

اما عادی شدن بوی شالیزار ،و رطوبت گیلان ،صدای بارون صبح گاهیی 
همون عادی شدنه  غم انگیزی هست که میگفتم ودیگه لذت نداره...
پس بهتر گذشته رها کنیم هیچی رو به زور نخوایم 
بذاریم لذتها سر جاشون بمونن 
نذاریم عادی بشن...
همیشه راضی به حکمت باشیم ...
این بهترین چیزیه که میتونه حال یک انسان رو خوب کنه...

ودر آخر در لحظه زندگی کنید...
 

منِ مُبهم حــاضر...
ما را در سایت منِ مُبهم حــاضر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2zedfagirla بازدید : 120 تاريخ : جمعه 9 خرداد 1399 ساعت: 9:54